۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

اشاره ای به نمایشنامه " در انتظار گودو " از ساموئل بکت- در درون هر کس نجات دهنده ای به انتظار نشسته است


در انتظار گودو یکی از معروفترین نمایش‌نامه‌های " ساموئل بکت " نویسنده ایرلندی و برنده جایزه ادبی نوبل در سال 1989 میباشد.   از بکت قبل از این نمایشنامه ، داستانهای کوتاه، رمان و نوشته‌های دیگری نیز منتشر شده است ولی "در انتظار گودو"  نام او را پرآوازه و جاودانه کرد. در انتظار گودو در سال 1953 منتشر شد.

این نمایشنامه تقریبا در اکثر کشورها بزبانهای مختلف اجرا شده و کمتر علاقمند به تئاتری است که بکت و گودوی او را نشناسد. بکت در جایی در پاسخ تحلیلگران گفته است که ترجیح میدهد "گودوی " او ناشناخته باقی بماند و هر کس خود به این سئوال پاسخ دهد که " گودو " کیست؟

این نمایشنامه را برای اولین بار در سالهای قبل از انقلاب 57 در تهران دیدم. و معنای عمیق فلسفی آن خود را در ذهنم حک کرد. یکی از بهترین و نادر ترین نمایشنامه های فلسفی  که تا بحال دیده ام و برایم بسیار خاطره انگیز است. 

 نمایشنامه " در انتظار گودو " از دیدگاه من

نمایشنامه "در انتظار گودو" بخوبی فلسفه انتظار بشریت را در رابطه با نجات دهنده به تصویر میکشد. نجات دهنده ای که هرگز نمی آید. محل وعده  دو شخصیت نمایشنامه  - استراگون و ولادیمیر - با نجات دهنده - گودو - در یک غروب، کنار درختی روی یک تپه ی کوچک خاکی میباشد. در این انتظار بی پایان، استراگون زودتر خسته و ناامید میشود و هر بار ولادیمیر او را به انتظار تشویق
میکند. هر بار یکی از آنها بالای تپه ی کوچک خاکی که کنارشان است، می رود و با گذاشتن دست بالای چشم به حالت انتظار به دور دستها چشم میدوزد. ولادیمیر و استراگون گاهی با "پوتزو"ی زمین‌دار و خدمتکارش برخورد کرده و با آن‌ها وارد صحبت می شوند. این دو در پایان هر پرده از دیدن "گودو" مایوس میشوند و  در حالیکه تصمیم به ترک صحنه گرفته اند، پسری با پیامی از طرف گودو می آید با این مضمون که  " گودو " خواهد آمد و  فردا حتما با او ملاقات خواهید کرد. هر بار  "ولادیمیر" و "استراگون"  تصمیم می‌گیرند که  محل را ترک کنند، اما آنچنان در انتظار خود سحر و زمین گیر شده اند که نمی توانند و فقط حرف رفتن را می‌زنند، بدون اینکه از جای خود تکان بخورند.

به نظر من در این نمایشنامه " بکت " به انتظار بیهوده بشر در مورد کسی که خواهد آمد، اشاره کرده است. آن انتظاری که باعث میشود انسان بجای اینکه بپا خیزد و زندگی خود را در دست بگیرد همیشه در انتظار یک نجات دهنده باقی بماند. در انتظار کسی که برای او و بجای او تصمیم بگیرد. انسانها در مسیر زندگی مثل استراگون و ولادیمیر با امیدهای واهی خود را به این انتظار تشویق میکنند و زمان را برای "تغییر به دست خود" از دست می دهند. بدون اینکه به این باور برسند که : " در درون هر کس نجات دهنده ای به انتظار نشسته است". 

عاطفه اقبال 15 نوامبر 2010

- این نمایشنامه در پائیز 1355 در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران به نمایش درآمد.
http://dramaticfaculty.blogspot.fr/2015/07/blog-post.html







#درانتظارگودو
#AtefehEghbal
#تئاتر





۲ نظر:

  1. درود هایم را بپذیرید جناب خانم اقبال. ازنوشته شما آموختم. همان طور که در اجرا ، واز برگرداننده وکارگردان فهیم مان جناب آقای دکتر فهیم آموختم. از این درام اجراهای بسیار برصحنه ی خاطره انگیز واکنون غم انگیزِ دانشکده هنرهای دراماتیک(*)داشتیم؛ ازاین روی اجراهای بسیاررا یاد می کنم که می دیدم دانشکده هنرهای دراماتیک ، واقع در در چهار راه آبسردار [ محته ای که مردمانی بیشتر بافرهنگ سنتی و به ظاهربیگانه با برخی از مظاهر نو آوری در عرصه ی فرهنگ و هنردر آن می زیستند] چه تماشاگرانی پرشورازآن محله به خود می بیند.
    ___________________________________________________________________
    * دانشکده هنرهای دراماتیک درسال 1359 قربانی شور وهیجانات حاکم در نخستین لحظه های تاریخی
    انقلاب[که برخی از جوانان ناپخته ی دانشکده در آن نقش داشتند]قرارگرفت وبرای همیشه روی در
    نقاب خاک بی تدبیری وبدفهمی نهاد. اکنون جز خاطره و میوه های آبداری که تقدیم جمهوری
    اسلامی کرد،دیگر هیج از آن [به جز همان ساختمان]باقی نمانده است. اینک عده ای به عبث در
    کارند تا مؤسسهٔ آموزشی عالی دیگری را که برساختهٔ پس ازانقلاب است، به صورتی مجازی ،
    همان هنرهای دراماتیک منحله سابق بشناسانند.گمان نمی کنم انقلاب نیازی به این تشبثات داشته باشد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود بر شما و ممنون از توضیحاتی که دادید.

      حذف